آرشیو دی ماه 1400

معرفي انواع كتاب با موضوعات مختلف

معرفی کتاب خانه‌ی ارواح

۱۵ بازديد

نقد کتاب خانه‌ی ارواح

مهم‌ترین و محبوب‌ترین آثار ادبیات لاتین قرن بیستم

«خانه‌ی ارواح» یکی از مهم‌ترین و محبوب‌ترین آثار ادبیات لاتین قرن بیستم است. ایزابل آلنده تاروپود این رمان را از داستان زندگی سه نسل از خانواده‌ی تروبا در هم می‌تند و خوشی‌ها و اندوه‌هایشان را روی کاغذ می‌آورد. پاتریارش استبان یکی از شخصیت‌های کتاب است که خواسته‌های وحشیانه و دسیسه‌های سیاسی‌اش همگی از عشق به همسرش نشئت می‌گیرند؛ زنی با روحی اثیری که گویی دست غیب بر شانه‌اش است.

دخترشان، بلانکا، که عشقش نسبت به مردی که از دید استبان لایق این احساس نبود پدرش را بسیار خشمگین ساخت و با تمام آن‌ها بازهم بزرگ‌ترین شادی زندگی‌اش را مدیون دخترش است؛ نوه‌ی شیرینش، آلبا. دختری زیبا و جاه‌طلب که روزی به قدت خواهد رسید و برای خانواده و کشورش آینده‌ای انقلابی رقم خواهد زد.

«خانه‌ ارواح» داستانی است حماسی درباره‌ی سه نسل از یک خانواده. در این رمان داستان چند دهه زندگی این خانواده را خواهیم خواند و شاهد زندگی شخصی  و سیاسی‌شان،  عشق و جادو خواهیم بود و خواهیم دید سرنوشت برایشان چگونه رقم می‌خورد. تمامی وقایع تاریخی و یا سیاسی در این داستان بین دهه‌ی ۱۹۲۰ و ۱۹۷۰ میلادی و در شیلی روی می‌دهند.

راوی به نقل داستان خانواده‌ی تروبا می‌نشیند و ماجرای پاتریارش تروبا، همسرش کلارا، دخترشان بلانکا و نوه‌شان آلبا را روایت می‌کند. در زندگی هر یک از این شخصیت‌ها دقیق می‌شود و از پا به سن گذاشتنشان، روابطشان، رازهایشان و باورهایشان می‌گوید. استبان از نسل سنتی و محافظه‌کار خانواده است. اخلاق تندی دارد و همین سبب می‌شود کنترل خلقش دستش نباشد و خود را ولیعهدی نیکوکار و مهربان می‌داند. کلارا زنی است عجیب، مرموز و عرفانی. توجه کلارا بیشتر روی معنویت است وزندگی‌اش پر است از فال تاروت و ورق و موضوعات غیرمعمول.

آلنده در این کتاب از دو زاویه دید داستان را نقل می‌کند این رمان گویی دو کتاب کنار هم قرارگرفته‌اند. یکی از زاویه دید دانای کل و دیگری اول‌شخص و از زبان استبان. دلیل این انتخاب را مگر تا پایان کار نمی‌توان فهمید. دوسوم نخست کتاب به زیبایی به توصیف تحولات خانوادگی درگذر رمان می‌پردازد. در این قسمت شخصیت‌ها و خلقیات و انگیزه هاشان پا می‌گیرند.

شاید کمی زمان ببرد تا خواننده خود را غرق در داستان حس کند. مسیر داستان پیچ‌درپیچ است و خواننده نمی‌داند این راه او را به کجا خواهد کشاند. یک‌سوم پایانی کتاب به نظرات شخصی آلنده در باب اوضاع سیاسی شیلی و تاریخ این کشور اختصاص داده‌ شده است. در این بخش سرعت‌بالا می‌رود و کتاب تا حد زیادی رنگ خشونت به خود می‌گیرد. «خانه‌ی ارواح» برای آلنده شروع کار بود و حتی مدتی نیز در شیلی نشر آن ممنوع اعلام‌شده بود.

 خرید آنلاین کتاب از طریق لینک زیر:

https://www.cavack.com/Item/4710

 

معرفی کتاب میعاد در سپیده‌دم

۱۴ بازديد

کتاب میعاد در سپیده‌دم

 

 
خرید کتاب میعاد در سپیده‌دم

رومن گاری در کتاب میعاد در سپیده‌دم از ازخودگذشتگی‌های یک مادر می‌نویسد. مادری تنها و تهی‌دست که تمام جانش را می‌گذارد تا فرزندش زندگی خوبی داشته باشد. رومن گاری در این رمان با حفظ ترتیب وقایع از دوران کودکی‌اش می‌گوید و از مادرش و از زندگی‌شان در روسیه، لهستان و فرانسه و خاطرات دورانی را که در جبهه‌ی فرانسه در جنگ جهانی دوم خدمت می‌کرد به یاد می‌آورد. آری. رومن گاری در رمانش از تمام این‌ها سخن می‌گوید اما مهم‌ترین چیزی که از آن می‌نویسد عشقش به مادرش است که زندگی‌اش بود. از رازهایشان می‌نویسد و از دنیای دونفره‌شان. سرزمین عجایبی که از زمزمه‌های مادرش متولد می‌شد و به گوش او جان می‌گرفت. سپیده‌دم مادرش از آینده می‌گفت، از پیروزی‌ها، بزرگی‌ها و عدالت و عشقی که انتظارشان را می‌کشید.

میعاد در سپیده‌دم رمانی است عاشقانه و هیجانی که سرگذشت این نویسنده‌ی فرانسوی را نقل می‌کند و به یکی از آثار مهم ادبیات کلاسیک فرانسه بدل شده است.

مادر رومن گاری زندگی‌اش بود و رنج زندگی‌اش. او رومن را آن‌قدر دوست می‌داشت که برای تمام زندگی‌اش خواب‌وخیال‌ها داشت. پسرش باید افسر می‌شد، یا سیاست‌مدار و یا نویسنده. زندگی رومن گاری جزءبه‌جزء بر اساس آرزوها مادرش برنامه‌ریزی‌شده بود هر کار که می‌کرد به این خاطر بود که مادرش را به رستگاری برساند؛ که مادرش بتواند شکستش در زندگی را از راه پسرش جبران کند وزندگی‌اش را باز پس گیرد.

آنچه در این رمان می‌خوانیم کابوس وحشتناکی است که تن خواننده را به لرزه می‌اندازد. رومن گاری در این رمان از زندگی خودش می‌گوید؛ از ریشه‌هایش که در لهستان بودند و از زمان جنگ و مهاجرت به فرانسه.

میعاد در سپیده‌دم داستان عهدی است که رومن گاری با مادرش بست تا آرزوهای او را برآورده سازد! این عهد عرصه‌ی زندگی را بر او تنگ کرد اما درست همان زمان که همه از پا می‌افتادند همین پیمان برای او دلیلی بود تا راه را ادامه دهد و تسلیم نشود. او می‌فهمید. می‌فهمید که فرانسوی‌ها باید تسلیم می‌شدند تا زنده بمانند و ازاین‌جهت حق با آن‌ها بود. تسلیم آن‌ها اما جهان را از خیلی چیزها محروم می‌کرد همان‌طور که اگر ونگوگ در میانه‌ی راه تسلیم می‌شد و نقاشی را کنار می‌گذاشت جهان از آثار او محروم می‌ماند. رومن گاری نباید تسلیم می‌شد چراکه باید به عهدی که با مادرش بسته بود پایبند می‌ماند.

اما چطور از عهده‌اش برآمد؟

چه راهی پرشکوه‌تر و جذاب‌تر از نوشتن برای توصیف زندگی از پیش برنامه‌ریزی‌شده و تأثیر تلقین بر آن؟ و تکلیف رویکرد مسخره‌مان نسبت به زندگی و وقارش آن زمان که تمام جامعه گویی به روی زندگی چهره درهم‌کشیده است چه می‌شود؟

در سر رومن گاری این می‌گذرد که چیزی هست که او حاضر است زندگی‌اش را وقف آن کند (که کاملاً مردن از سر خواستن زیاد یک‌چیز متفاوت است). او آن چیز را دلیل و محرک زندگی‌اش قرار می‌دهد نه بلای جانش. به گمان او تراژدی اصلی نمایشنامه‌ی فاست آنجا نیست که او می‌خواهد روحش را به شیطان بفروشد؛ تراژدی اصلی این حقیقت است که شیطانی نیست که خریدار روح او باشد.

درنهایت، پس از سال‌ها مبارزه هم در جبهه‌ی آزادی فرانسه و هم برای کسب شهرت و موفقت ادبی، به خانه که می‌رسد و آن زمان که مقام نظامی قابل‌توجهی دارد و هر روزنامه‌ای از نخستین اثر او مقاله‌ای منتشر کرده، متوجه می‌شود که مادرش نیز برای خاطر او از خیلی چیزها گذشته است. میعاد در سپیده‌دم داستان غم‌انگیز عشق و قدرتی فرای دست انسان است.

شاید بتوانیم مادر و حضور دائمی و معنوی او را در زندگی رومن گاری محکوم کنیم اما نمی‌توان با این جمله‌ی او مخالفت کرد: این کتاب حقش جایزه‌ی نوبل است!

خرید آنلاین کتاب از کاواک

https://www.cavack.com/Item/1918

 

 

سارا بوریائی

معرفی کتاب شبح اپرای پاریس

۱۳ بازديد

کتاب شبح اپرای پاریس

زندگی‌ پشت دیوارهای تالار اپرای پاریس

خرید کتاب شبح اپرای پاریس

در این رمان که در تکمیل رمان دیگری با همین نام و به نوشته‌ شده است، تصویری بسیار کامل‌تر از اریک، شبح اپرای پاریس، خواهیم دید و با داستان زندگی او از دوران کودکی‌اش در سیرک تا تبدیل‌شدنش به یکی از نوابغ آن زمان و زندگی‌اش پشت دیوارهای تالار اپرای پاریس و داستان دلدادگی‌اش بیشتر آشنا می‌شویم.

در رمان اصلی که به قلم گوستاو لرو منتشر شد از گذشته‌ی اریک جزییات چندانی ذکر نشده است. حال‌آنکه در این رمان هرچه از اریک بخوانیم تمامی ندارد.  سوزان کی در این رمان تمام جاهای خالی را پر می‌کند و از تولد اریک و مادرش و وحشتی که از ظاهر اریک به او دست داده بود می‌گوید. چراغ آنجا روشن می‌شود که مادر اریک تصمیم می‌گیرد چگونه با ظاهر کریه این کودک کنار بیاید. درست از همین نقطه خواننده ناخودآگاه به اریک احساس ترحم پیدا می‌کند و گرچه مادر اریک را بابت رفتارش با فرزندش سرزنش می‌کند اما تا حدودی قادر به درک اوست.

بارها پیش می‌آید که خواننده حس می‌کند مدلین، مادر اریک، او را دوست می‌دارد و خواهان محافظت از اوست اما دست به کارهایی میزند که زندگی اریک را تا آخر عمر دستخوش تغییر قرار می‌دهد.
آنجا که از سر خشم به اریک می‌گوید که از او نفرت دارد و اریک نیز در جواب آشکار می‌کند که تا چه حد از او متنفر است، قلب را به درد می‌آورد. اریک این لحظه را تا گور در یاد خواهد داشت. اینجاست که اریک تصمیم می‌گیرد خانه را ترک کند و مدلین می‌فهمد که تمام مدت چقدر فرزندش را دوست داشته حالا چقدر برای فهمیدن دیر است.

در ادامه تا پیش از آنکه اریک با کریستین ملاقات کند، با اریک همراه می‌شویم و او را در این سفر قدرتمند و مملو از احساسات همراهی می‌کنیم. همراه او درد می‌کشیم، آن روی تاریک شخصیتش را می‌بینیم و آن روی تشنه‌ی عشقش را هم.

این رمان از همان صفحه‌ی نخست خواننده را عاشق خود می‌کند به‌طوری‌که آرزو می‌کنید کاش هرگز تمام نمی‌شد. تنها چیزی که من پیشنهاد می‌کنم هنگام مطالعه کتاب دم دستتان باشد یک جعبه دستمال‌کاغذی است.

شبح اپرای پاریس اثری بود که محبوب خیلی‌ها واقع شد اما انتقادی که به این اثر وارد است این نکته است که بیش از آنکه به شخصیت اریک و داستان او پرداخته شود که خواننده نیز بیشتر خواستار همین است، به کریستین و رائول پرداخته می‌شود تا جایی که حوصله‌ی مخاطب را سر می‌برد و سد راه شناختن اریک می‌شود. زمانی که سوزان کی تصمیم به تألیف رمان جدیدی گرفت تا تماماً از آن اریک باشد، خواننده این فرصت را یافت تا شخصیت بی‌نظیر او را کشف کند.

شوق پرداختن جز به‌جز به شخصیت‌ها از نقاط قوت این کتاب است که سخت می‌توان نادیده‌اش گرفت. در اثر گوستاو لرو شخصیت‌پردازی‌ها کامل نبودند و بسیاری از سؤال‌ها برای بی‌جواب ماندند. برای مثال این پرشین مرموز کیست و چه شد که به خلوت شبح اپرا راه باز کرد و به تنها دوست او بدل شد؟ چرا کریستین بااینکه فرصت فرار داشت همراه رائول که آن‌قدر دوستش می‌داشت، از تالار نگریخت؟ آیا حقیقتاً اریک را دوست می‌داشت و از پذیرش این حقیقت می‌ترسید؟ و مهم‌تر از همه این سؤال که اریک پیش از آنکه بشود شبح اپرای پاریس که بوده است؟ در رمان جذاب و خواندنی سوزان کی پاسخ تمام این سؤال‌ها و حتی بیشتر دستگیرمان می‌شود.

سفارش کتاب از سایت کاواک

معرفی کتاب سایه‌ی باد

۱۲ بازديد

کتاب سایه‌ی باد

اثر کارلوس روئیت ثافون

خرید کتاب سایه‌ی باد

رمان سایه‌ی باد را نویسنده‌ی اسپانیایی، کارلوس روئیت ثافون، به نگارش درآورده است. رمان در سال ۲۰۰۴ برای نخستین بار به قلم لوسیا گریوز به انگلیسی برگردانده شد و در اروپا فروش میلیونی داشت و هفته‌ها جایگاه خود را در فهرست پرفروش‌ترین‌های اسپانیا حفظ کرد.

سال ۱۹۴۵، بارسلونا. جنگ تمام‌شده. شهر در سایه فرورفته و به تیمار جراحات جنگ مشغول است. پسر دنیل نامی صبح روز تولد ۱۱ سالگی‌اش از خواب برمی‌خیزد و دیگر نمی‌تواند صورت مادرش را به یاد بیاورد. پدر دنیل دلال کتب عتیقه است. او برای تسلی تنها فرزندش راز قبرستان کتاب‌های فراموش‌شده را برای دنیل آشکار می‌کند. این قبرستان کتابخانه‌ای است که دلال‌های کتاب به راهش کرده‌اند.

کتاب‌هایی سال‌ها در دست کسی نبوده‌اند در این کتابخانه در انتظار اینکه بار دیگر ورق رده شوند خاک می‌خورند. پدر دنیل او را متقاعد می‌کند تا از میان آن دریای کتاب، یکی را که برایش معنای خاصی دارد انتخاب کند. دنیل رمان «سایه‌ی باد» جولیان کاراکس را انتخاب می‌کند و چنان عاشق او می‌شود که تصمیم می‌گیرد دیگر آثارش را نیز بخواند؛ اما متوجه حقیقتی می‌شود که شوکه‌اش می‌کند؛ یک نفر هست که نیست کرده تمام نسخه‌های آثار جولیان کاراکس را نیست و نابود کند؛ و حال کتابی که دنیل در دست دارد شاید آخرین کتابی باشد که از او باقی‌مانده است.

دنیل بی‌آنکه بداند در راهی قدم می‌گذارد که به یکی از تاریک‌ترین اسرار شهر بارسلونا ختم می‌شود؛ داستانی از قتل، سحر، جنون و عشقی نفرین‌شده. دنیل حالا باید به هر نحوی شده بفهمد که چه داستانی پشت این ماجراست؛ در غیر این صورت نه‌تنها خودش که تمام نزدیکانش آسیب خواهند دید.

این رمان، کتابی است درباره‌ی کتاب‌ها؛ داستانی است درباره‌ی داستان‌ها. این کتاب در کتابخانه آغاز می‌شود و در کتابخانه پایان می‌یابد؛ بازتاب صدای داستان‌ها و کتاب‌هایی است که ده‌ها سال پیش نوشته‌شده‌اند و اتصالی است میان دو داستان مختلف و داستان خودش خیلی قبل‌تر از این‌ها پا گرفته و حالا حالاها نیز ادامه دارد.

«هنر مطالعه در مرگ تدریجی است. مطالعه آیینی است میان انسان و خودش؛ کتاب محرم انسان است؛ آیینه‌ای است که حقیقت درونمان را مقابل چشمانمان می‌آورد. کتاب که می‌خوانیم، با تمام قلب و روانمان کتاب می‌خوانیم و هرروزی که می‌گذرد تعداد این کتاب‌خوانان حقیقی کم و کمتر می‌شود».

ثافون استاد نثر است. نثر او چنان غنی و عالی است که حتی اگر از فیلتر ترجمه هم رد شود از آن چیزی کم نمی‌شود. داستان در شهر بارسلونا شکل می‌گیرد؛ از دهه‌ی ۱۸۴۰ آغاز می‌شود و تا دهه‌ی ۵۰-۶۰ میلادی ادامه می‌یابد. نمی‌توان به قطع گفت که قصه‌اش تلخ یا شیرین است؛ چیزی است دراین‌بین و موضوع اصلی‌اش پذیرفتن تلخی‌ها است و مبارزه با آن‌ها و یافتن آنچه شادمان کند.

«بعضی از ما، خوشبختانه یا بدبختانه باید شاهد ذره‌ذره فروپاشیدن زندگی‌مان باشیم. آن‌قدر ذره‌ذره که شاید اصلاً متوجهش هم نشویم».

ثافون تماماً به داستان رندگی می‌بخشد. اکثر شخصیت‌ها یا فقیرند یا در مرز فقر قرار دارند و توصیفات متن، خواننده را به یاد توصیفات جورج اورول می‌آورد. با تمام این‌ها این بارسلونا است که می‌درخشد. اگر بخواهیم صادق باشیم «سایه‌ی باد» نه یکی، نه دو تا که چندین و چند داستان عاشقانه است در یک کتاب. در مرکز این‌ها دنیل قرار دارد؛ پسر جوانی که قد می‌کشد و دل به داستان مرد دیگری می‌دهد. نویسنده‌ای که جوانی‌اش خود داستان دیگری است که با پیش رفتن در کتاب آشکار خواهد شد. نقطه‌ی مشترک دنیل و نویسنده‌ی موردعلاقه‌اش، عشق است؛ عشقی اندوه‌بار.

«صدایش مثل شیشه بود. همان‌قدر شفاف و همان‌قدر شکننده. آن‌قدر شکننده که ترس داشتم اگر میان کلامش بپرم حرف‌هایش بشکنند».

«سایه‌ی باد» تا دلتان بخواهد حرف دارد که از کتاب و کتاب خواندن بزند اما از نویسندگی حرفی به مان نمی‌آورد.

«کتاب‌ها مانند آینه‌اند. حقیقت درونت هرچه باشد همان را نشانت می‌دهند».

«همه می‌دانند که رمان‌ها فقط به درد زن‌ها می‌خورند و آن‌هایی که کار بهتری ندارند انجام دهند».

سیر داستان پیچیده است و هر آنچه گمان می‌کنید میدانید را زیر سؤال می‌برد و شاید همین‌ها سبب می‌شود این کتاب تا سال‌ها در خاطرتان بماند.

این کتاب توسط نشر نیماژ و با ترجمه‌ی علی صنعوی منتشر شده است که می‌توانید به‌راحتی آن‌را از سایت کاواک خریداری نمایید

https://www.cavack.com

معرفي كتاب هنر خوب زيستن

۱۳ بازديد

كتاب هنر خوب زيستن

52 ميانبر براي آرامش، ثروت و موفقيت

خريد كتاب هنر خوب زيستن

كتاب هنر خوب زيستن (The Art Of The Good Life)، مجموعه‌اي از ابزارهاي كاربردي براي يك زندگي خوب است. پنجاه و دو ترفند براي رسيدن به شادكامي، از دوري گزيدن بدون احساس گناه از فناوري‌هاي روز گرفته تا پرداخت سرخوشانه جريمه‌هاي پارك ممنوع كه هدف‌شان ياري به شما در رسيدن به خشنودي و شادكامي است. اين نكته‌ها شايد نتوانند تضمين‌كننده يك زندگي خوب باشند، اما دست‌كم شانس بيشتري براي رسيدن به آن را در اختيارتان مي‌گذارند (چيزي كه هم‌ي ما خواهانش هستيم.) از روزگاران قديم، انسان‌ها همواره از خودشان پرسيده‌اند معناي داشتن يك زندگي خوب چيست؟ چطور بايد زندگي كنيم؟ اجزاي تشكيل‌ دهند‌ي يك زندگي خوب چه هستند؟ نقش تقدير در اين ميان چيست؟ نقش پول چطور؟ آيا چگونگي برخورداري از يك زندگي خوب پرسشي ذهني يا مربوط به در پيش گرفتن نگرشي خاص است؟ يا اين‌ كه مقصود از آن رسيدن به هدف‌هاي مشخصي در زندگي است؟ آيا بهتر است كه فعالانه در جست‌وجوي شادي باشيم، يا اين‌كه صرفاً از غم و ناراحتي دوري كنيم؟

هر نسلي به شكلي متفاوت با اين پرسش‌ها مواجه مي‌شود اما پاسخ‌ها همواره به‌طور اساسي مأيوس‌ كننده‌اند؛ چون ما دائماً در تلاش براي رسيدن به يك اصل يا يك قانون واحد هستيم؛ در حالي‌ كه چنين نوش‌دارويي وجود خارجي ندارد. دنيا آن‌قدر پيچيده‌ است كه خلاصه‌ كردنش در يك نظريه يا تعدادي اصل علمي غيرممكن است. آن‌چه بايد براي خوب زيستن رخ‌ دهد در ذهن ما است. ما به يك جعبه‌ ابزار ذهني نياز داريم، مجموعه‌اي متشكل از ابزارهايي كه امكان فهم بهتري از جهان را به ما مي‌دهند. رولف دوبلي (Rolf Dobelli) از اين موهبت برخوردار است كه مي‌تواند بهترين ايده‌هاي دنيا را بيابد و آن‌ها را به گونه‌اي با يكديگر تركيب كند كه ارزش نهايي مجموع آن‌ها از ارزش تك‌تك آن اجزا بيش‌تر شود. او در كتاب هنر شفاف انديشيدن نيز چنين كرده بود و حالا آن را در هنر خوب زيستن نيز تكرار كرده است.

در بخشي از كتاب هنر خوب زيستن مي‌خوانيم:

هر هفته، پانزده دقيقه از وقت خود را صرف تمركز بر روي خطرات فاجعه‌بار احتمالي كنيد كه ممكن است در زندگي‌تان پيش بيايد. سپس همه‌چيز را فراموش كنيد و در بقيه‌ي هفته، خوش‌حال باشيد و به چيزي فكر نكنيد. به آن كاري كه در آن پانزده دقيقه انجام مي‌دهيد، در اصطلاح پيش‌مرگ مي‌گويند. براي مثال تصور كنيد كه ازدواجتان به وضعيت بحراني رسيده، ورشكسته شده‌ايد و حتي يك سكته‌ي قلبي هم كرده‌ايد. حال بايد برگرديد به تحليل فرآيندي بپردازيد كه باعث بروز چنين فجايع (خيالي) شده‌ است. بايد دقيقاً عاملان اصلي را پيدا كنيد. در گام نهايي بايد اين مشكلات را شناسايي كنيد. به اين ترتيب بدترين حالت فجايع ديگر هيچ‌وقت در زندگي شما رخ نمي‌دهند.

سفارش كتاب از كاواك

 

معرفي كتاب جنگي كه نجاتم داد

۱۲ بازديد

كتاب جنگي كه نجاتم داد

اثر كيمبرلي بروبيكر بردلي

خريد كتاب جنگي كه نجاتم داد

در جنگ جهاني دوم، زماني كه تصميم گرفته مي‌شود تا كودكان را از شهر بيرون ببرند، آيدا از شر مادر ظالمش خلاص مي‌شود و مي‌فهمد چيزهاي بدتر از بمب هم وجود دارد. آيدا معلول است. پايش مادرزادي عليل بود و هرگز به‌خوبي درمان نشد و مادرش از همان موقع در خانه حبسش كرد. آيدا دوام آورده اما هنوز تا كاميابي فاصله دارد. تنها دليلي كه باعث مي‌شود آيدا زندگي‌اش را تحمل كند مراقبت از برادرش، جيمي، است. همان‌طور كه جيمي بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شود و براي آيدا از دنياي بيرون از خانه مي‌گويد، آيدا براي پا گذاشتن به اين دنيا مصمم‌تر مي‌شود. آيدا پنهاني راه رفتن را ياد مي‌گيرد و هر موقع كه مادر جيمي را به بيرون مي‌فرستد آيدا هم او را همراهي مي‌كند. داستان از زبان آيدا روايت مي‌شود و او تمامي وقايع و مكالمه‌ها را با جزييات بي‌نظيري به ياد مي‌آورد. اين خواهر و برادر با سوزان، سرپرست بي‌ذوق و شوقي كه غصه‌دار مرگ دوستش، بكي، است هم‌خانه هستند. با تمام اين‌ها سوزان مراقب آن‌ها است و بودونبود او براي بچه‌ها بسيار اهميت دارد.

لحن آيدا سرزنده و صادق است. چيزهايي كه او از زندگي دريابد براي دختر ساده‌اي چون او تلخ و آزاردهنده است. او با كمك سوزان دوره درماني را آغاز مي‌كند و زماني كه براي انجام اين دوره پشت اسب سوار است، بالاخره آزادي را تجربه مي‌كند. خاطرات گذشته هنوز هم او را آزار مي‌دهد اما آيدا اميدوار است روزي برسد كه مادر او را بپذيرد. نكته‌ي جالب اينجا است كه سوزان نيز خاطراتي كم‌وبيش شبيه به آيدا دارد و قبلاً توسط والدينش طردشده است. مادر دوباره پا به داستان مي‌گذارد و غفلت او نسبت به آيدا و آزاري كه به او رسانده آشكارتر مي‌شود؛ در كنار اين‌ها، محبت، عشق و احترام نيز رفته‌رفته قدرت واقعي‌شان را آشكار مي‌كنند. در ميانه‌ي جنگ و قرباني شدن چندين انسان، نبرد آيدا براي آزادي و موفقيتش قابل‌تحسين است.

كودك كه بودم در انتخاب كتاب‌هايم خيلي دقت مي‌كردم. از دقت منظورم اين است كه از خواندن هر كتابي كه حتي ممكن بود «ناراحت‌كننده» باشد پرهيز مي‌كردم. پلي به ترابيتيا؟ اصلاً. جزيره‌ي دلفين‌هاي آبي؟ بعدي. آن جاكوبي كه دوستش داشتم؟ حرفش را هم نزن. فقط خدا مي‌داند روي چه حسابي كتابي را كه حتي ورق هم نزده بودم «ناراحت‌كننده» مي‌دانستم. خيال مي‌كنم از روي جلد كتاب تصميم مي‌گرفتم. كتاب‌هايي كه در آن بچه‌ها كاري مي‌كنند تا اين جهان و پوچي‌اش از خودشان خجالت بكشند اصلاً به كارم هم نمي‌آمد. خوشبختانه آن دوره را پشت سر گذاشتم و آخرسر نگاهي به كتاب‌هايي كه از مطالعه‌شان سر باز مي‌زدم انداختم تا دستم بيايد چه چيزي از دست دادم.

 هنوز هم كه هنوز است آن دختربچه‌ي ده‌ساله با من است و هر بار كه بخواهم كتاب جديدي بخوانم با او مشورت مي‌كنم. به‌اين‌ترتيب كتاب «جنگي كه نجاتم داد» را كه برداشتم مجبور شدم با طول‌وتفصيل برايش توضيح دهم كه اين كتاب عليرغم جلد و خلاصه‌اش آن‌قدرها هم قرار نيست جگر آدم را آتش بزند. مطالعه‌ي اين كتاب واقعاً جالب و رضايت‌بخش بود. بردلي اثري تاريخي-داستاني خلق كرده است و يك تيپا هم نثار تمام ماجراي تخليه‌ي شهر در جنگ جهاني دوم كرده است.

آيدا ده‌ساله است و هرگز از خانه بيرون نرفته است. هرگز نور خورشيد را بر صورتش حس نكرده است و هرگز پاهايش را روي چمن‌ها نگذاشته است. با پاي عليل به دنيا آمده و مادرش او را موجودي كريه و مايه‌ي خجالت خود مي‌داند. پس واضح است كه اگر شانس در خانه‌اش را بزند و او اين فرصت را داشته باشد تا به همراه بقيه‌ي بچه‌هاي هم سن و سالش و برادرش جيمي، زندگي را بيرون از شهر تجربه كند، آن را روي هوا مي‌قاپد.

 اين خواهر و برادر به خارج از شهر منتقل مي‌شوند و آنجا از سر ناچاري تحت سرپرستي سوزان قرار مي‌گيرند كه از همان اول نشان مي‌دهد آدم خوبي نيست. بچه‌ها زير نظر سوزان بزرگ مي‌شوند و تغيير مي‌كنند. آيدا متوجه مي‌شود كه سوزان يك اسب پوني دارد و تصميم مي‌گيرد تمرين كند تا روزي بتواند از آن سواري بگيرد. جنگ ادامه دارد و بيشتر چيزها شوم و ترسناك‌اند. سوزان متوجه مي‌شود كه اين بمب‌ها و يا خود جنگ نيست كه خطرناك است. اين اميد است كه از همه خطرناك‌تر است و همين اميد است كه كار سوزان را ساخته است.

شايد قبل‌تر هم گفته باشم اما كلمه‌اي كه هنگام مطالعه‌ي اين كتاب مدام به ذهنم مي‌آيد «رضايت‌بخش» است. عنوان كتاب بسيار راضي‌كننده است و من فكر مي‌كنم در عين خلاصه بودن معناي بسياري دارد. نويسنده كه براي كتابش عنواني انتخاب كند كه شايسته‌ي كتاب باشد، بي‌نهايت هورمون شادي در مغز خواننده ترشح مي‌شود. اين احساس به آدم دست مي‌دهد كه انگار عدالت بارها و بارها در حق آن كتاب اجراشده ست!

همه‌ي ما با آيدا احساس همدردي مي‌كنيم اما مطمئن نيستم پيش از سوزان و محبت خاص خودش نسبت به آيدا و مقاومت آيدا در پذيرفتن او، اين دختر را واقعاً دوست داشتم يا نه. بردلي به‌عنوان نويسنده بايد ترتيبي مي‌داد تا شخصيت آيدا واقعي جلوه كند؛ دختري كه به معناي واقعي از يك بيماري رنج‌برده اضطراب جنگ را تحمل كرده و بعدها به معناي واقعي قوي‌تر شده است. اين داستان داستاني نيست كه شخصيت اصلي‌اش تنها درس بگيرد و بزرگ شود و تغيير كند. بردلي اين وظيفه‌ي مهم را بر عهده داشت تا ترتيبي دهد آيدا پس از گذراندن يك‌عمر آزار و اذيت از هر نظر قوي‌تر بشود و بايد كاري مي‌كرد تا اين تغيير به واقعيت نزديك باشد و براي واقعي نشان دادن اين تغيير نبايد خبري از نجات ناگهاني و بي‌دليل شخصيت عزيزمان باشد؛ نبايد خبري از مكالمات ناگهاني و بي‌دليل و منطق باشد و باوجود مشكل بودن اين عمل نتيجه‌ي كار بردلي خيره‌كننده است.

صادقانه بگويم، دلم مي‌خواست كتاب را چند بار ديگر بخوانم تا بفهمم بردلي چگونه خشم و بهت آيدا را باروي مهرباني و آن‌هم با چنان اعتمادبه‌نفسي به تصوير كشيد. ازنظر من چند خط از كتاب هست كه از همه بهتر آن را نشان مي‌دهد. جملاتي كه آيدا در اولين تولد زندگي‌اش به زبان آورد: «براي من زيادي بود. خيلي غمگينم كرد». بچه‌ها معمولاً درباره‌ي تولدشان اين‌گونه حرف نمي‌زنند. درست است.

بدبختي آيدا و جيمي را مي‌توان در اين سطرها ديد. بچه‌هايي كه هيچ شناختي از دنياي بيرون ندارند و حتي كليسا را از بانك تشخيص نمي‌دهند. خطر استفاده از چنين شخصيت‌هاي بي‌تجربه‌اي اين است كه آن‌ها فقط خواننده را حرص مي‌دهند؛ يا شايد هم بدتر، ناتواني آن‌ها در درك امور ساده و روزمره ممكن است خواننده را به خنده بيندازد. در اينجا اما بردلي نسبت به كتاب‌هاي ديگري كه از اين فن استفاده كرده‌اند برتري‌هايي دارد. يكي اينكه داستان كتاب در گذشته اتفاق مي‌افتد و به‌اين‌ترتيب آيدا مي‌تواند حقايق تاريخي را براي كودكان شرح دهد بي‌آنكه به ذكر حقايقي كه به نظرش بديهي مي‌آيند نيازي باشد. در عوض، كودكاني كه اين كتاب را مي‌خوانند هم براي آيدا دلسوزي مي‌كنند كه چيزهاي را كه آن‌ها مي‌دانند، نمي‌داند.

خانم بردلي در وبلاگ شخصي‌شان اين‌طور نوشته‌اند كه: من به گويش خاصي نمي‌نويسم، در عوض ديالوگ‌ها را گونه‌اي مي‌نويسم كه يادآور آن گويش باشد. او زاده‌ي آمريكا است و داستان رمانش را در انگلستان و در زمان‌هاي خيلي دور قرار داده است؛ در آن زمان ميان مردم گويش‌هاي متنوعي رايج بود. او مي‌توانست از كلماتي استفاده كند كه لهجه‌ي لندني آيدا و لحن تحصيل‌كرده‌ي سوزان را به نمايش بگذارد؛ اما بردلي زرنگ‌تر از اين حرف‌هاست. همان‌طور كه خودش مي‌گويد به‌ندرت پيش مي‌آيد كه از گويش‌ها استفاده كند. يكي از شخصيت‌ها، يك آقاي گريمز نامي، از كلماتي مانند «آي» (به‌جاي بله) استفاده مي‌كند و جملاتش را با واژه‌هايي شبيه به «طوري» تمام مي‌كند اما به‌هيچ‌وجه از روي اجبار و غيرطبيعي به نظر نمي‌رسد. تنها ردپاي كمرنگي از يك گويش يا لهجه كافي است و اين اختيار را به خواننده مي‌دهد تا هر طور كه مايل است، به آن توجه كند و يا ناديده‌اش بگيرد.

اساساً آنچه در اين كتاب با آن روبه‌رو مي‌شويم شبيه به كتاب آن اهل گرين گيبل است اما بي‌آنكه وسواس و حرصي در كار باشد. آن اسب پوني تنها چيز بانمك اين كتاب است. اين داستان، ماجراي دختري است كه چون ديوي در برابر اميد مي‌جنگد و نه دندان‌هاي تيز دارد و نه پنجه‌هاي درنده و نه ناخن‌هاي بلند و نه هيچ سلاح ديگري؛ چنين داستاني قرار نيست بانمك باشد. اگر يك‌چيز از زندگي آموخته باشد اين است كه اميد حتي مي‌تواند از رنج هم نابودگرتر باشد. با چنين ديدگاهي، آيدا مهرباني سوزان را متفاوت با هرچه پيش‌ازاين تجربه كرده مي‌داند و او را يك خطر بزرگ مي‌شمارد. خانم بردلي با چيره‌دستي به اين كشمكش دروني آيدا روح مي‌بخشد و همين كشمكش را در كودكان ديگر نيز برمي‌انگيزد.

كتاب را كه مي‌خوانيد مي‌خواهيد آيدا موفق شود، او را حمايت مي‌كنيد. مي‌خواهيد شاد باشد. با تمام اين‌ها هرگز نمي‌خواهيد جاي او باشيد. به آينده‌اش اميدواريد؟ اميدواريد. چراكه اين كتاب براي كودكان نوشته‌شده و اميد، در هر شكلي كه ظاهر شود، هميشه در قلب كودكان زنده است. خانم بردلي از اين موضوع آگاه هست و در كتاب «جنگي كه نجاتم داد» لذتي را مي‌آفريند كه اگر به دستان ناتواني بيفتد چيزي جز درد و رنج از آن دستگيرش نمي‌شود. اگر زمان به عقب برمي‌گشت، اين كتاب را به خودِ از غصه روي‌گردانم مي‌دادم! اين رمان، كتابي است جالب، هيجان‌انگيز و در نوع خود منحصربه‌فرد.

 

معرفي كتاب پاريس زيرزميني

۱۲ بازديد

كتاب پاريس زيرزميني

اثر اِتا شايبر

خريد كتاب پاريس زيرزميني

اين كتاب داستاني است بر اساس واقعيت و داستان دو زن ميان‌سال، يكي آمريكايي(نويسنده‌ي كتاب، اتا شايبر) و ديگري اروپايي( دوست او) را روايت مي‌كند كه با يكديگر در پاريس زندگي مي‌كنند. تابستان سال ۱۹۴۰ كه نازي‌ها به شهر تجاوز كردند، كيتي و اتا تصميم گرفتند به جبهه‌ي مقاومت فرانسه ملحق شوند و به سربازاني كه پس از تسليم فرانسه عقب‌مانده بودند كمك كنند و سبب فرار و نجات آن‌ها شوند. پاريس زيرزميني با همكاري آن و پُل دوپر در سال ۱۹۴۳ منتشر شد و داستان تلاش‌هاي قهرمانانه‌ي افرادي است كه تلاش مي‌كردند سربازاني كه در فرانسه گرفتار حكومت نازي شده بودند را نجات دهند. بااينكه اين كتاب ناداستان است اما خواندنش مانند مطالعه‌ي يك رمان است و آثار هلن مك اينز را به ياد خواننده مي‌آورد. ۱۲۳ ظاهراً خانم شايبر در سال ۱۹۴۸ فوت‌شده‌اند اما سخت بتوان درباره‌ي سرنوشت دوست او، كيتي و اينكه كيتي واقعاً كه بود با اطمينان سخن گفت.

پاريس زيرزميني شرح‌حالي است كه بعدها در سال ۱۹۴۵ فيلمي به اقتباس از آن و با همين عنوان ساخته شد. كتاب داستان خانم شايبر، دوست اروپايي او و ماجراي كمك آن‌ها به خلبانان بريتانيايي را روايت مي‌كند كه در طول جنگ جهاني دوم پشت خطوط حمله‌ي دشمن گير افتاده بودند. در كتاب خانم شايبر دوست فرانسوي‌اش را كه به خلبانان بريتانيايي كمك كرده بود با نام «كيتي بورِپو» به ياد مي‌آورد تا هويت اصلي او را پنهان نگاه دارد؛ چراكه در زمان انتشار كتاب جنگ همچنان ادامه داشت. كيتي در حقيقت «كاترين بونِفو» نام داشت. اتا شايبر و كتي بورپو (در اصل بونفو) هر دو پس‌ازاينكه ماجراي كمك به سربازان فرانسوي و تشكيلات زيرزميني لو رفت توسط آلماني‌ها دستگير شدند؛ اما در مه سال ۱۹۴۲، خانم شايبر را طي معامله‌اي با ايالات‌متحده، با جوانا هافمن مبادله كردند. جوانا هافمن زني آلماني‌تبار بود كه پيش‌تر به جاسوسي براي آلمان در خاك آمريكا اعتراف كرده بود. در حقيقت خانم بونفو پس از دستگيري توسط آلماني‌ها توانست از جنگ جان سالم به درببرد و اتا شايبر، همان‌طور كه پيش‌تر به آن اشاره شد، در سال ۱۹۴۸ فوت شد.

اين كتاب توسط شهلا طهماسبي ترجمه شده و نشر چشمه آن را به چاپ رسانده است.

 

معرفي كتاب مترو ۲۰۳۳

۱۲ بازديد

كتاب مترو ۲۰۳۳

اثر ديميتري گلوخوفسكي

خريد كتاب مترو ۲۰۳۳

يك كتاب با نثري عالي كه از بهارخواب‌هاي غيرقابل بيان و غيرقابل توضيح مي‌گويد

سال ۲۰۳۳ است و نسل بشر رو به نابودي است.  چند هزار نفري هم كه باقي‌مانده‌اند از تشعشعات به متروي مسكو پناه برده‌اند تا بتوانند زنده بمانند و راهي نيست كه بفهمند آيا انسان ديگري روي زمين مانده يا خير ده‌ها سال بعد تمام زندگي آن‌ها در مترو خلاصه مي‌شود؛ ايستگاه‌هاي قطار جاي شهرها را گرفته‌اند، ايدئولوژي‌هاي مختلف كم‌كم خود را نشان مي‌دهند و فشنگ اسلحه حكم طلا را دارد. 

آرتيوم، مرد جواني كه از زندگي روي زمين چيز زيادي به ياد ندارد، زندگي خود را دريكي از ايستگاه‌هاي شمالي مترو مي‌گذراند. وي دي ان كي اچ ديواري است كه شمال قطار را از جنوب آن جدا مي‌كند و عليه هرگونه تهديدي است كه از ايستگاه شمالي نشئت گيرد؛ ايستگاهي كه خانه‌ي آرتيوم است تا اينكه يك روز مردي به نام هانتر سر مي‌رسد. او در آرتيوم چيزي مي‌بيند و همين سبب مي‌شد تا به او مأموريتي واگذار كند؛ مأموريت سفر به ايستگاه‌هاي مختلف و ملاقات با ساكنين قطار مسكو.

هرازگاهي داستاني پيدا مي‌شود كه شوكه‌تان كند و اين كتاب از همان داست‌هاست. اين كتاب بي‌هيچ شكي بهترين اثر پسا رستاخيزي  و شايد بهترين اثر فانتزي باشد كه خواهيد خواند. تا حدودي مرا ياد ارباب حلقه‌ها انداخت. در اين فيلم مردي جوان مجبور است مأموريتي خطير و دشوار را با سفر و به جان خريدن انواع خطرها به انجام برساند تا به هدف مشخصي برسد و در اين راه با دوستان و دشمناني آشنا مي‌شود كه شايد به او كمك كنند و يا مانعش شوند. او با پا گذاشتن در اين راه، رشد مي‌كند و درباره‌ي ذات انسان‌ها به معرفت مي‌رسد. اين كتاب را كه بخوانيد شمارا ياد فيلم استاكر، اثر فاخر آندري تاركوفسكي، نيز خواهد انداخت. مايه‌ي تعجب بود اگر گلوخوفسكي از اين فيلم الهام نگرفته بود. اين را ازاين‌جهت ميگويم در كتاب مترو ۲۰۳۳ مرداني كه مأمور رفتن به سطح زمين هستند و براي يافتن سوخت و ديگر مواد جان خود را به خطر مي‌اندازند استاكر نام دارند.

اين داستان فريبنده در يك ايستگاه متروي تنگ و تاريك كه دائماً در معرض خطر است آغاز مي‌شود و در ادامه راه خود را به طرح سؤالاتي درباره‌ي معناي وجود باز مي‌كند؛ مي‌پرسد كه انسان‌ها براي حفظ برخي ظواهر زندگي خود چه‌كار حاضرند بكنند و چگونه خود را به چنين شرايط غيرمعمولي، چون گير افتادن زيرزمين وفق مي‌دهند.

آرتيوم كه سفرش را پيش مي‌گيرد تا با مردي ملاقات كند و همان‌طور كه به او مأموريت داده‌اند پيغامي به او برساند، متوجه مشكلاتي مي‌شود كه گويي هركسي كه با سيستم شهر زيرزميني سروكار دارد با آن آشناست؛ اينكه چگونه در به‌صرفه‌ترين صورت ممكن به مقصد برسد. لندن شهري است كه هر ايستگاه مترو در آن حال و هواي خودش را دارد و با يك نگاه به نقشه و يا علائم روي ديوارها مي‌توانيد بفهميد دقيقاً كجاييد؛ ازنظر من سفر آرتيوم تا حد زيادي به رفت و آمد با متروي لندن شبيه است، تنها با اين فرق كه اين سفر بسيار پرهيجان و پرخطر است. هر ايستگاه براي آرتيوم به‌منزله‌ي يك شهر جديد است؛ شهرهايي كه باهم متحد مي‌شوند، عليه ديگري اعلان‌جنگ مي‌كنند و نه‌تنها عليه هيولاهاي بالاي سرشان، كه عليه يكديگر نيز مبارزه مي‌كنند. زماني شهروندان مسكو، در يك ساعت اين سر تا آن سر شبكه‌ي مترو را پيمودند و حالا هفته‌ها طول مي‌كشد تا مذاكره‌ها و جدل‌ها بر سر مقابله با خطرهاي گوناگون به‌جايي برسد.

مترو ۲۰۳۳ تنها يك سفر با چاشني اتفاقات ديوانه‌وار در طول آن نيست؛ اين كتاب روان انسان را مي‌كاود و عميق‌ترين بهارخواب‌هاي بشر را كشف مي‌كند. اين ترس و وحشت هم جسماني و هم رواني است و گذري ساده از يك تونل براي رفتن از ايستگاهي به ايستگاه ديگر اگر در جا منجر به مرگ آن فرد نشود چنان وحشتي به جانش مي‌اندازد كه ذهنش را از هم مي‌گسلد. همان‌طور كه سفر آرتيوم ادامه مي‌يابد او با افرادي ملاقات مي‌كند كه بر سر عقايد خود با يكديگر جنگ مي‌كنند. اين موضوع ازنظر او مسخره است؛ بسياري ديگر از مردم بايد جداي از تهديدات بالاسري‌ها، با تهديدها و خطرهاي جدي ديگري دست‌وپنجه نرم كنند. فورف رِيچ در تلاش است تا خواسته‌هايش را به ايستگاه‌هاي مجاور نيز تحميل كند و اين در حالي است كه رِد لاين زير فشار ايدئولوژي كمونيستي يك سر كشاكشي است كه سر ديگرش هانس است؛ هانس متشكل از چند ايستگاه و جمهوري كاپيتاليستي است كه براي ساكنين خود حكم آرمان‌شهر را دارد اما ورود به آن تقريباً ناممكن است. در كنار اين‌ها ايستگاه‌هايي هستند كه مدام از سوي بيگانه‌هاي روي زمين موردحمله قرار مي‌گيرد؛ در برخي ايستگاه‌ها بيماري‌هاي مسري جان بسياري را گرفته‌اند و خيلي از اين ايستگاه‌ها به تاريخ پيوسته‌اند.

من مطالعه‌ي اين كتاب را به هركسي كه طرفدار ژانر فانتزي، علمي تخيلي و ترسناك باشد پيشنهاد مي‌كنم؛ هركسي كه پي يك داستان با نثر عالي و سوژه‌ي ملموس است كه بيانگر بهارخواب‌هاي غيرقابل بيان و غيرقابل توضيح بشر باشد، بايد اين كتاب را امتحان كند. اين كتاب آينده‌ي ناگواري كه انتظار بشر را مي‌كشد كاوش مي‌كند و سعي بر گفتن اين حقيقت دارد كه انسان، هرچقدر هم كه در تنگنا باشد، خود را به هر شرايطي سازگار مي‌كند.

 

معرفي كتاب روايت يك مرگ در خانواده

۱۱ بازديد

نقد كتاب روايت يك مرگ در خانواده

يكي از شاهكارهاي ادبيات آمريكا

نقد كتاب وصيت‌نامه‌ي فرانسوي

 نقد كتاب روايت يك مرگ در خانواده

خريد كتاب روايت يك مرگ در خانواده

رمان «روايت يك مرگ در خانواده» در سال ۱۹۵۷، يعني دو سال پس از مرگ نويسنده در سن پنجاه‌وپنج‌سالگي به چاپ رسيد و تا به امروز به‌عنوان اثري بي‌نقص در ذهن بسياري نقش بسته است؛ اين شرح‌حال يكي از تأثيرگذارترين برداشت‌هايي است كه مي‌توان از فقدان و مرگ عزيزان و غم و اندوه ناشي از آن داشت را در خود جاي‌داده. داستان كتاب به‌اين‌ترتيب است كه مردي به نام جِي فولِت درراه برگشت به خانه‌اش در ناكس ويل ايالت تنسي آمريكا در يك تصادف رانندگي جان خود را از دست مي‌دهد؛ چنين رخداد غمباري تنها جان يك نفر را نمي‌گيرد، بلكه تمام خوشي و رضايت يك خانواده را هم از ميان مي‌برد. اين كتاب، اثري است مملو از شوق نويسندگي، نثري غزل گونه و سرشار از احساسات و شايد به همين دليل است كه يكي از شاهكارهاي ادبيات آمريكا به‌حساب مي‌آيد.

در يك‌شب فرح‌بخش بهاري در سال ۱۹۱۵، در شهر ناكس ويل ايالت تنسي، جِي فولت، پدر دو كودك كه مردي است نجيب و خوش‌قلب و كمي نيز ازلحاظ مالي با مشكل روبه‌رو است با زنگ تلفني از جانب برادر مستش، رالف، از خواب بيدار مي‌شود. در اين تماس به او ميگويند كه پدرش با مشكل قلبي جدي روبه‌رو است و شايد تا صبح دوام نياورد. جِي پس از خداحافظي از همسرش، مري، خانه را ترك مي‌كند و درراه شايد در پس ذهنش از خود مي‌پرسد كه چه مي‌شود اگر به همين زودي‌ها مرگ سراغ او نيز بيايد.

جيمز ايجي در رمان «روايت يك مرگ در خانواده» كه برنده‌ي جايزه‌ي پوليتزر نيز شده در حقيقت در قالب داستان، ماجرايي حقيقي و داستان مرگ پدرش را، آن‌هم زماني كه خود او تنها ۶ سال داشت، روايت مي‌كند. ايجي سير داستان را از شب مرگ پدر آغاز مي‌كند و با توصيف مراسم خاك‌سپاري ادامه‌اش مي‌دهد؛ سير داستان عيناً مطابق با حقيقت است و به همين دليل احساسات و وقايع دقيقاً همان‌هايي هستند كه يك خانواده با مرگ ناگهاني يكي از اعضايش تجربه مي‌كنند. رمان گرچه ممكن است ساده و سرراست به نظر برسد اما كتابي است پرعمق و با نثري قوي. تك‌تك شخصيت‌پردازي‌هاي كتاب استادانه و در كمال صورت گرفته‌اند، خصوصاً شخصيت مري. مرگ شوهر براي مري يعني تنهايي و بي‌پشتوانگي و مري مي‌داند كه از حالا به بعد تنها بايد به خدا تكيه كند اما درست در همين زمان و براي نخستين بار ايمان مري به وجود خدا سست مي‌شود. به خواننده همچنين شانس شناختن اندرو، برادر مري، نيز داده مي‌شود.

اندرو با اهانت‌هايي كه به خدا و مذهب مي‌كند هم بعدي فلسفي به رمان مي‌دهد و هم سبب اختلاف ميان شخصيت‌هاي مختلف مي‌شود. رالف در آشوب است؛ او مردي الكلي است و خود را بابت مرگ برادرش سرزنش مي‌كند و مدام با جايگاه تهي از احترامي كه در خانواده دارد در كلنجار است. شخصيت ديگر، خاله‌ي مري است كه زني است سرشار از مهر و محبت و البته سرسخت كه ظرفيت‌هايش در اين اوضاع نابسامان و نامتعادل مورد آمايش قرار مي‌گيرند. در اين شخصيت‌هاست كه مرز ميان عشق و نفرت شكل مي‌گيرد و ايجي آغاز به تصحيح و درك عواطفش كه گهگاه حتي زبان از توصيفشان قاصر است، مي‌كند.

در مركز اين دايره‌ي احساسات اما خود ايجي است كه ايستاده؛ ايجي خود را به ياد مي‌آورد، پسري جوان و با عنوان روفوس فولت. روفوس پسري است قابل‌اطمينان و كمرو؛ حالا اگرچه پدر را يك‌شبه ازدست‌داده اما به‌تدريج به درك بيشتري از رابطه‌ي ميان پدر و پسر مي‌رسد. تلاش‌هاي روفوس براي درك فقدان پدر به بي‌ميلي نسبت به اين موضوع مي‌انجامد. يادآوري خاطراتي كه روفوس با پدر دارد به خلق چنان زيبايي‌اي مي‌انجامد كه تنها در رمان‌هاي آمريكايي شاهدش هستيم.

«روايت يك مرگ در خانواده» چه ازنظر روان‌شناختي و چه ادبي شاهكار است. توجه خاصي كه در اين رمان به تفاوت فكر، گفتار و عمل شده سبب مي‌شود تا شاهد تاروپود و اساس حقيقي انسان بودن باشيم. اين رمان شايد يكي از قوي‌ترين و شخصي‌ترين رمان‌هايي باشد كه مي‌خوانيد؛ بايد گفت كه نويسنده از عمد رمان را به تجربيات خود نزديك كرده تا بتواند از اسرار مرگ وزندگي، باور و بي‌اعتقادي و چنين مسائلي كه شايد همه‌ي ما تا حدي با آن‌ها درگيريم پرده بردارد.

درباره‌ي نويسنده

جيمز روفوس ايجي كه در خانه او را بانام روفوس صدا مي‌زدند زاده‌ي ۱۹۰۹ ميلادي ناكس ويل تنسي است. پدرش، جيمز ايجي، يا همان جِي، در طول عمرش شغل‌هاي مختلفي را امتحان كرد و حتي مدتي در كسب‌وكار خانوادگي همسرش كه ساخت‌وساز بود مشغول به كار بود. جيمز كه نزديك به شش سال داشت، پدرش درراه برگشت از عيادت پدر بدر بستر مرگش در يك حادثه‌ي رانندگي از دست رفت. ماشين چند دور چرخيده بود و جيمز در جا كشته‌شده بود. اين تصادف و عواقبي كه به دنبال داشت گويي به حافظه‌ي ايجي سنجاق شده است. در سنين نوجواني ايجي رابطه‌ي نزديك با يك كشيش به نام پدر جيمز فلاي پيدا كرد. پدر بعدها راهنماي او شد. ايجي در سال ۱۹۲۸ از آكادمي فيليپس فارغ‌التحصيل شد. در دانشگاه هاروارد به تحصيل ادامه داد و زير نظر منتقد برجسته و سرشناس، آي. اِي. ريچاردز به تحصيل ادبيات مشغول شد. پس از فارغ‌التحصيلي از دانشگاه، همكاري پرثمر اما پرتنشي را با مجله‌ي فورتون آغاز كرد.

در سال ۱۹۳۶، ايجي براي ما مويت به آلاباما سفر كرد و عكاس مشهور واكر ايوانس نيز همراهش بود؛ آن‌ها مي‌رفتند تا درباره‌ي وضعيت كشاورزان فقير و مشكلاتشان گزارش تهيه كنند. ايجي در همين باره دست‌به‌قلم شد اما نوشته‌اش از جانب مجله‌ي فورتيون رد شد؛ همكاري با ايوانس نيز به جايي نرسيد اما برخلاف تمام مخالفت‌هاي اول راه، اثرش با عنوان «بگذاريد مردان مشهور را تحسين كنيم» در سال ۱۹۴۱ منتشر شد. او هم داستان‌نويسي مي‌كرد و هم به‌نقد از چند فيلم و فيلم‌نامه، ازجمله ملت، ملكه‌ي آفريقايي و شب و شكار دست‌به‌قلم شد. ايجي درحالي‌كه با اعتياد به الكل و مشكلات قلبي درگير بود بالاخره توانست رمانش را كه درباره‌ي مرگ پدرش بود با عنوان «روايت يك مرگ در خانواده» به اتمام برساند. در ماه مه سال ۱۹۵۵، تنها دو روز پيش سي و نهمين سال‌مرگ پدرش، ايجي در اثر حمله‌ي قلبي در شهر نيويورك از دنيا رفت. اين رمان بعد از مرگ او در سال ۱۹۵۷ منتشر شد و يك سال بعد توانست جايزه‌ي پوليتزر را از آن خود كند.

مشاهده و خريد آنلاين كتاب از (فروشگاه كتاب كاواك)

معرفي كتاب مرسو چه كسي را كشت؟

۱۵ بازديد

 

مرسو چه كسي را كشت؟

اثري كلاسيك و داغ

 

در اين رمان داستان بيگانه‌ي آلبركامو از زبان مرد عرب روايت مي‌شود. در اين كتاب روايت پيچيده و نامفهومي كه در رمان بيگانه شاهدش بوديم را بار ديگر از ديد مرد الجزايري و با برداشت‌هاي او دنبال مي‌كنيم.

بيگانه داستان بيزاري، بيگانگي و صداقت و بي‌پروايي بود. در اين كتاب ضدقهرمان داستان، مرسو، يك مرد الجزايري را به ضرب گلوله به قتل رسانيد تنها به اين دليل كه نور آفتاب لحظه‌اي چشمش را زد. «چه كسي مرسو را كشت» نخستين رمان روزنامه‌نگار و نويسنده‌ي الجزايري، كمال داوود، است كه برنده‌ي جايزه‌ي گنكور نيز شده است. از حالا به بعد اين رمان همراه بي‌چون‌وچراي بيگانه‌ي آلبركامو است و در آن جريان بار ديگر از زبان برادر مردي كه توسط مرسو كشته شد بيان مي‌شود.

بازگويي اين داستان را در قالب خاطره و در باري در شهر اوران، «شهري كه پاهايش را رو به ‌دريا گشوده است»، مي‌شنويم، به‌نحوي‌كه مكالمه‌اي يك‌طرفه را كه يكسر آن برادر مقتول و سر ديگر آن دانشجويي غربي است شاهد هستيم. راوي داستان قصد دارد  «حرف‌ها و سخنان قاتل» را همچون «بقاياي خانه‌هاي قديمي كه استعمارگران از خود به‌جا گذاشتند» به كار گيرد و داستان خودش را خلق كند.

طبق گفته‌هاي او، مرد عرب مقتول در كتاب كامو مردي بود «كه ازلحاظ تكنيكي نقشي گذرا در داستان داشت»، بي‌نام بود، «يك اسم قديمي داشت». حال اما متوجه مي‌شويم كه نامش موسي بوده. راوي، برادر قاتل مه نامش هارون است، نه‌فقط براي بيگانه، كه براي تمام آثار كامو احترام زيادي قائل است؛ هم احترام قائل است، هم آن‌ها را نقد مي‌كند،  هم بررسي مي‌كند، هم خلاصه مي‌كند، هم از آن‌ها نقل‌قول مي‌كند و هم با كامو به نحوي رقابت دارد. هارون با اشاره‌اي به  افسانه‌ي سيسيفوس (افسانه‌اي يوناني، سيسيفوس محكوم‌به غلتانيدن سنگ بر روي كوه بود)، از خودش مي‌گويد كه «جسدي را تا بالاي تپه كشاند و رهايش كرد تا غلت بزند تا پايين تپه و انگار غلت زدنش تا آخر دنيا ادامه داشت».

واضح است كه در تمام اين‌ها نوعي قدرت سمبليك به كار گرفته‌شده. هارون مردي است الجزايري كه مانند بسياري الجزايري‌هاي ديگر اين فكر را در سر دارد كه استعمار ميراث امثال مرسو است و بي‌تفاوتي‌شان نسبت به زندگي اعراب و مردم الجزاير. از اين زاويه اگر بخواهيم به اين رمان نگاه كنيم، قطعاً عنصر سخن گفتن از گذشته‌ي يك مملكت در آن وجود دارد.  باوجوداين اما راوي داستان قصد ندارد همان سخنان سطحي ضد استعمار كه ديگران ميگويند را بگويد. «چند ده سال پيش اگر از من مي‌پرسيدي برايت داستان الجزيره‌اي را مي‌گفتم كه متجاوزان از آن فاحشه‌اي ساخته بودند و بارها و بارها با خشونت به آن دست‌درازي كرده بودند». هارون اما دوره‌ي پسا استعمار را هم ديده است؛ دوره‌اي كه «اشتياق بعد از رسيدن به آزادي به‌تدريج فروكش مي‌كند و  چشم مردم روبه حقيقت باز مي‌شود. پايتخت بعد از آزادي همچون «زن بازيگري است كه با تمام شدن رونق نمايش و تئاتر، دوره‌ي محبوبيت او نيز سرآمده». هارون بارها وطنش را به زن تشبيه مي‌كند.

نيمه‌ي ديگر كتاب به ماجراي قتل و روشن كردن آن مي‌پردازد و درباره‌ي دوران پسا استعمار الجزاير نيز بحث مي‌كند. هارون دومين قتل را كه مرتكب مي‌شود احساس گناه با او مي‌ماند و حالا او شايد مانند مرسو قاتل باشد اما قتل او كجا و قتل مرسو كجا. نور كجا چشم هارون را زد؟ هارون كه دست به قتل زد ساعت دو بامداد بود و مهتاب مي‌تابيد. مردي كه هارون دستش به خون او آلوده شد مردي است فرانسوي (با ذكر نام) و به همين دليل جرم او جبران مرگ برادرش است. تنها مسئله‌اي كه هست زمان ارتكاب قتل از كه مشكل‌ساز است؛ هارون درست بعد از استقلال الجزيره دست به قتل ميزند. اگر آن مرد فرانسوي را در دروان جنگ مي‌كشت، آن زمان هركس هر جرمي كه مرتكب مي‌شد زياد سروصدايي نميكرد. اگر قتل ان زمان اتفاق مي افتاد مردم هارون را روي سرشان حلواحلوا مي‌كردند.

در اين قسمت از قتل‌عام ۱۹۶۲ اروپايي‌ها در اوران صحبت به ميان مي‌آيد كه خودش پاي قتل‌عام الجزايري‌ها را در پاريس و در سال ۱۹۶۱، يك سال پيش از آن، به ميان مي‌كشد. بعدها ميان رسانه‌ها و دولت‌هاي دو كشور زد و بندي صورت گرفت تا ديگر از اين فاجعه گزارش بيشتري منتشر نشود و بدين ترتيب براي ده‌ها سال قربانيان اين دو كشتار فجيع به دست فراموشي سپرده شدند. زمان گذشت و در دهه‌ي نود، الجزيره درگير جنگي دخلي شد؛ جنگي ميان تندروهاي مذهبي و حكومت‌نظامي. درگير و دار اين درگيري‌ها بار ديگر جنايات گوناگون ناديده گرفته شدند.

هارون قرباني جنايت خود را جايي ميان دو داستان گوناگون گير افتاده» مي‌بيند؛ نه‌تنها اين قرباني، كه كل كتاب به بازي با چنين دوگانگي‌هايي مي‌پردازد، امپرياليست فرانسوي و ملي‌گراي الجزايري، فرانسوي و عرب، سخن بشر و سخن خدا، و مرسو و هارون.

در اين رمان نويسنده هيچ‌كدام از دوگزينه‌اي كه معمولاً پيش روي الجزايري‌ها قرار دارد، يعني ملي‌گرايي نظامي و يا انترناسيوناليسم مذهبي را قبول ندارد و هردو را بي‌معني مي‌داند. هارون مي‌گويد «عربيت هم يك‌چيزي است مثل سياه بودن؛ يك‌چيزي است كه سفيدپوست‌ها ساختندش». آنجا كه يك كشيش به ديدن مرسو مي‌رود هارون را متعصبان مذهبي دوره كرده‌اند. قرآن يكي ديگر از مسائلي است كه در اين كتاب موردنقد قرار مي‌گردد و هارون روزبه‌روز مذهبي‌تر شدن جامعه‌ي الجزاير را مورد ناسزا و پرخاش قرار مي‌دهد.

جاي تعجب نيست كه در فيس‌بوك از دولت الجزاير خواسته‌شده او را به جرم « با خدا و پيامبر خدا» درملأعام اعدام شود. نويسندگي در دنياي عرب شجاعت و پوست‌كلفتي لازم دارد و به همين دليل است كه داوود برخلاف تمام تهديدها و خطرهايي كه تهديدش مي‌كنند تاكنون تصميم به ترك الجزاير نگرفته است. هارون در رمان كمال داوود قهرماني است واقع‌گرا كه فرياد سر مي‌دهد:« من آزادم، و خدا سؤال است و نه جواب، و من مي‌خواهم همان‌طور كه هنگام تولد تنها ملاقاتش كردم به هنگام مرگ هم تنها ملاقاتش كنم».

هرچه داستان از ديد كامو سرد و خالي از احساسات است، داستان از ديد داوود پراحساس، گاهاً طنزگونه و سرشار از شور است.  كتاب با اين جمله شروع مي‌شود: «مادر امروز هم زنده است»؛ برخلاف جمله‌ي ابتدايي رمان كامو،«مادر امروز مرد». همين جملات آغازي كافي است تا خواننده متوجه شود رمان قرار است چگونه باشد. مونولوگ هاي كتاب كه سرشارند از استعاره‌هاي درخشان، گهگاه ممكن است خواننده را به ياد نمايشنامه‌هاي بكت بيندازند. رمان «مرسو چه كسي را كشت» به دليل روشنگري، دقت عبارات و اصطلاحات  و توصيف‌ها و اهميت چند فرهنگي كه دارد يكي از مهم‌ترين آثار داغ كلاسيك به شمار مي‌آيد.