معرفي كتاب مرسو چه كسي را كشت؟

معرفي انواع كتاب با موضوعات مختلف

معرفي كتاب مرسو چه كسي را كشت؟

۱۶ بازديد

 

مرسو چه كسي را كشت؟

اثري كلاسيك و داغ

 

در اين رمان داستان بيگانه‌ي آلبركامو از زبان مرد عرب روايت مي‌شود. در اين كتاب روايت پيچيده و نامفهومي كه در رمان بيگانه شاهدش بوديم را بار ديگر از ديد مرد الجزايري و با برداشت‌هاي او دنبال مي‌كنيم.

بيگانه داستان بيزاري، بيگانگي و صداقت و بي‌پروايي بود. در اين كتاب ضدقهرمان داستان، مرسو، يك مرد الجزايري را به ضرب گلوله به قتل رسانيد تنها به اين دليل كه نور آفتاب لحظه‌اي چشمش را زد. «چه كسي مرسو را كشت» نخستين رمان روزنامه‌نگار و نويسنده‌ي الجزايري، كمال داوود، است كه برنده‌ي جايزه‌ي گنكور نيز شده است. از حالا به بعد اين رمان همراه بي‌چون‌وچراي بيگانه‌ي آلبركامو است و در آن جريان بار ديگر از زبان برادر مردي كه توسط مرسو كشته شد بيان مي‌شود.

بازگويي اين داستان را در قالب خاطره و در باري در شهر اوران، «شهري كه پاهايش را رو به ‌دريا گشوده است»، مي‌شنويم، به‌نحوي‌كه مكالمه‌اي يك‌طرفه را كه يكسر آن برادر مقتول و سر ديگر آن دانشجويي غربي است شاهد هستيم. راوي داستان قصد دارد  «حرف‌ها و سخنان قاتل» را همچون «بقاياي خانه‌هاي قديمي كه استعمارگران از خود به‌جا گذاشتند» به كار گيرد و داستان خودش را خلق كند.

طبق گفته‌هاي او، مرد عرب مقتول در كتاب كامو مردي بود «كه ازلحاظ تكنيكي نقشي گذرا در داستان داشت»، بي‌نام بود، «يك اسم قديمي داشت». حال اما متوجه مي‌شويم كه نامش موسي بوده. راوي، برادر قاتل مه نامش هارون است، نه‌فقط براي بيگانه، كه براي تمام آثار كامو احترام زيادي قائل است؛ هم احترام قائل است، هم آن‌ها را نقد مي‌كند،  هم بررسي مي‌كند، هم خلاصه مي‌كند، هم از آن‌ها نقل‌قول مي‌كند و هم با كامو به نحوي رقابت دارد. هارون با اشاره‌اي به  افسانه‌ي سيسيفوس (افسانه‌اي يوناني، سيسيفوس محكوم‌به غلتانيدن سنگ بر روي كوه بود)، از خودش مي‌گويد كه «جسدي را تا بالاي تپه كشاند و رهايش كرد تا غلت بزند تا پايين تپه و انگار غلت زدنش تا آخر دنيا ادامه داشت».

واضح است كه در تمام اين‌ها نوعي قدرت سمبليك به كار گرفته‌شده. هارون مردي است الجزايري كه مانند بسياري الجزايري‌هاي ديگر اين فكر را در سر دارد كه استعمار ميراث امثال مرسو است و بي‌تفاوتي‌شان نسبت به زندگي اعراب و مردم الجزاير. از اين زاويه اگر بخواهيم به اين رمان نگاه كنيم، قطعاً عنصر سخن گفتن از گذشته‌ي يك مملكت در آن وجود دارد.  باوجوداين اما راوي داستان قصد ندارد همان سخنان سطحي ضد استعمار كه ديگران ميگويند را بگويد. «چند ده سال پيش اگر از من مي‌پرسيدي برايت داستان الجزيره‌اي را مي‌گفتم كه متجاوزان از آن فاحشه‌اي ساخته بودند و بارها و بارها با خشونت به آن دست‌درازي كرده بودند». هارون اما دوره‌ي پسا استعمار را هم ديده است؛ دوره‌اي كه «اشتياق بعد از رسيدن به آزادي به‌تدريج فروكش مي‌كند و  چشم مردم روبه حقيقت باز مي‌شود. پايتخت بعد از آزادي همچون «زن بازيگري است كه با تمام شدن رونق نمايش و تئاتر، دوره‌ي محبوبيت او نيز سرآمده». هارون بارها وطنش را به زن تشبيه مي‌كند.

نيمه‌ي ديگر كتاب به ماجراي قتل و روشن كردن آن مي‌پردازد و درباره‌ي دوران پسا استعمار الجزاير نيز بحث مي‌كند. هارون دومين قتل را كه مرتكب مي‌شود احساس گناه با او مي‌ماند و حالا او شايد مانند مرسو قاتل باشد اما قتل او كجا و قتل مرسو كجا. نور كجا چشم هارون را زد؟ هارون كه دست به قتل زد ساعت دو بامداد بود و مهتاب مي‌تابيد. مردي كه هارون دستش به خون او آلوده شد مردي است فرانسوي (با ذكر نام) و به همين دليل جرم او جبران مرگ برادرش است. تنها مسئله‌اي كه هست زمان ارتكاب قتل از كه مشكل‌ساز است؛ هارون درست بعد از استقلال الجزيره دست به قتل ميزند. اگر آن مرد فرانسوي را در دروان جنگ مي‌كشت، آن زمان هركس هر جرمي كه مرتكب مي‌شد زياد سروصدايي نميكرد. اگر قتل ان زمان اتفاق مي افتاد مردم هارون را روي سرشان حلواحلوا مي‌كردند.

در اين قسمت از قتل‌عام ۱۹۶۲ اروپايي‌ها در اوران صحبت به ميان مي‌آيد كه خودش پاي قتل‌عام الجزايري‌ها را در پاريس و در سال ۱۹۶۱، يك سال پيش از آن، به ميان مي‌كشد. بعدها ميان رسانه‌ها و دولت‌هاي دو كشور زد و بندي صورت گرفت تا ديگر از اين فاجعه گزارش بيشتري منتشر نشود و بدين ترتيب براي ده‌ها سال قربانيان اين دو كشتار فجيع به دست فراموشي سپرده شدند. زمان گذشت و در دهه‌ي نود، الجزيره درگير جنگي دخلي شد؛ جنگي ميان تندروهاي مذهبي و حكومت‌نظامي. درگير و دار اين درگيري‌ها بار ديگر جنايات گوناگون ناديده گرفته شدند.

هارون قرباني جنايت خود را جايي ميان دو داستان گوناگون گير افتاده» مي‌بيند؛ نه‌تنها اين قرباني، كه كل كتاب به بازي با چنين دوگانگي‌هايي مي‌پردازد، امپرياليست فرانسوي و ملي‌گراي الجزايري، فرانسوي و عرب، سخن بشر و سخن خدا، و مرسو و هارون.

در اين رمان نويسنده هيچ‌كدام از دوگزينه‌اي كه معمولاً پيش روي الجزايري‌ها قرار دارد، يعني ملي‌گرايي نظامي و يا انترناسيوناليسم مذهبي را قبول ندارد و هردو را بي‌معني مي‌داند. هارون مي‌گويد «عربيت هم يك‌چيزي است مثل سياه بودن؛ يك‌چيزي است كه سفيدپوست‌ها ساختندش». آنجا كه يك كشيش به ديدن مرسو مي‌رود هارون را متعصبان مذهبي دوره كرده‌اند. قرآن يكي ديگر از مسائلي است كه در اين كتاب موردنقد قرار مي‌گردد و هارون روزبه‌روز مذهبي‌تر شدن جامعه‌ي الجزاير را مورد ناسزا و پرخاش قرار مي‌دهد.

جاي تعجب نيست كه در فيس‌بوك از دولت الجزاير خواسته‌شده او را به جرم « با خدا و پيامبر خدا» درملأعام اعدام شود. نويسندگي در دنياي عرب شجاعت و پوست‌كلفتي لازم دارد و به همين دليل است كه داوود برخلاف تمام تهديدها و خطرهايي كه تهديدش مي‌كنند تاكنون تصميم به ترك الجزاير نگرفته است. هارون در رمان كمال داوود قهرماني است واقع‌گرا كه فرياد سر مي‌دهد:« من آزادم، و خدا سؤال است و نه جواب، و من مي‌خواهم همان‌طور كه هنگام تولد تنها ملاقاتش كردم به هنگام مرگ هم تنها ملاقاتش كنم».

هرچه داستان از ديد كامو سرد و خالي از احساسات است، داستان از ديد داوود پراحساس، گاهاً طنزگونه و سرشار از شور است.  كتاب با اين جمله شروع مي‌شود: «مادر امروز هم زنده است»؛ برخلاف جمله‌ي ابتدايي رمان كامو،«مادر امروز مرد». همين جملات آغازي كافي است تا خواننده متوجه شود رمان قرار است چگونه باشد. مونولوگ هاي كتاب كه سرشارند از استعاره‌هاي درخشان، گهگاه ممكن است خواننده را به ياد نمايشنامه‌هاي بكت بيندازند. رمان «مرسو چه كسي را كشت» به دليل روشنگري، دقت عبارات و اصطلاحات  و توصيف‌ها و اهميت چند فرهنگي كه دارد يكي از مهم‌ترين آثار داغ كلاسيك به شمار مي‌آيد.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.