كتاب خدمتكارها
اثر كاترين استاكت

كتاب خدمتكارها اثر كاترين استاكت بهراحتي احساسات مخاطب را برميانگيزد. اين رمان دربارهي خدمتكاران سياهپوستي است كه در اوايل دههي ۶۰ ميلادي در خانهي سفيدپوستان اهل جنوب مشغولاند و ديري نگذشت كه به يكي از محبوبترينها تبديل شد. در ميان اين خدمتكارها يك زن هست كه از كار خسته نميشود. او شب را تا ديروقت كار ميكند. خسته است. چشمانش درد ميكنند و انگشتانش زخمي است.
دارد دامنهاي خانم را اطو ميكشد؟ دستشوييها را ميسابد؟ نقرهها را براي قرار ملاقات مهم كلوپ محلي برق مياندازد؟ محال است. او ميس اسكيتر فلان است، يك بانوي سفيدپوست و خدمتكارهاي سفيدپوست از اين كارها نميكنند. راستش را بخواهيد در كارهاي ديگر هم زياد دست نميبرند.اما اسكيتر، اين بانوي شجاع و سرسخت با ديگران فرق دارد. او سخت سرگرم كتابي است كه از حقيقت رنجهايي كه خدمتكاران سياهپوست در شهر جكسون ميسيسيپي متحمل ميشوند، ميگويد. اسكيتر تصميم دارد نام آن محل را «نايس ويل» (به معناي شهر زيبا) بگذارد اما قرار نيست توصيفهايش ازآنجا چندان زيبا و خوب باشند. اگر كتاب افشاگر اسكيتر نور روز را ببيند رنان انجمن نسوان احتمالاً بسيار عصباني خواهند شد.
آنچه كتاب اسكيتر از آن ميگويد در مقايسه با خطري كه كتاب خانم استاكت در معرض آن است هيچ نيست. اين كتاب، نخستين رمان يك نويسندهي سفيدپوست اهل جنوب است؛ با لهجهي غليظ كهنهاي نوشتهشده و صداي خدمتكاران سياهپوست را به گوش ديگران ميرساند. («يك نفر ميگويد اگر پاي نوشتن كتاب وسط باشد قانون رحم و مروت سرش ميشود. گمان كنم ميخواهم بابش را بازكنم».) اين داستان مدعي است كه بر زندگي خدمتكارها ارزش مينهد و اين در حالي است كه اسكيتر و جاهطلبياش را يكسر و گردن بالاتر از آنها ميداند. همچنين از جانب كليساي سياهپوستهاي محل به اسكيتر هديهاي براي جرئتي كه به خرج داده اهدا ميشود و كتاب از اين طريق از دستودلبازي اشراف تقدير ميكند. جناب كشيش در مراسم اهداي جايزه ميگويد: اين جايزه، اينيكي براي خانم سفيدپوست است. شما به او بگوييد كه ما او را مانند عضوي از خانواده خودمان دوست داريم.»
حالا سخني كوتاه دربارهي خانم استاكت : از جكسون كه به نيويورك نقلمكان كرد، تازه متوجه شد درست نميداند دربارهي گذشتهاش، اصليتش و جايي كه از آن ميآيد چه احساسي دارد. اگر كسي به او ميگفت كه جكسون بايد جاي زيبايي باشد، او پاسخ ميداد كه بلعكس، جرم و جنايت آنجا بيداد ميكند؛ در عوض اگر كسي به او اهانتي ميكرد ميايستاد و از خود و ريشههايش دفاع ميكرد. اين جملهي خانم استاكت ضميمهي كتاب خدمتكارهاست: «ميسيسيپي مادر من است». كشتي گرفتنتان كه با اين رمان پرحاشيه و درنهايت فريبنده، تمام شد، خواهيد ديد كه نوبت به ارتباط خانم استاكت و موضوع كتابش كه ميرسد، گرچه نسبت به احساساتش كاملاً مطمئن نيست اما همواره حقيقت را به زبان ميآورد.
عليرغم انتظارات، رمان خانم استاكت نه در نكوهش خدمتكاران سياه، كه در نكوهش سفيدپوستان است. دو خدمتكار كه نقش اصلي هم دارند، اِيبِلين دوستداشتني بااخلاق مادرانهاش و ميني پرخاشگر و هميشه عصباني، چنان استادانه شخصيتپردازي شدهاند كه خواننده آنها را خارج از كتاب و كاملاً واقعي مييابد. در گروههاي كتابخواني مردم دستمالهايشان را دست ميگيرند و دربارهي شجاعت اين دو خدمتكار و اربابان بيرحم و نژادپرستشان ساعتها به گفتوگو مينشينند.
در ميان اين اربابان خانمي هست كه از همه بدتر است. ميس هيلي به ميني تهمت دزدي ميزند. ميس هيلي كارزاري راه مياندازد تا در جكسون براي خدمتكاران سياهپوست دستشوييهاي جدا بسازند تا ديگر از دستشويي سفيدها استفاده نكنند. اين رمان خانم استاكت آينهي تمام نماي دوران جواني اوست و چنين اتفاقاتي سرتاسر رمان به چشم ميخورند. درجايي از رمان تصميم ميگيرد بودجهاي به كودكان گرسنهي آفريقايي اختصاص دهد و اين در حالي است كه خود او در واقعيت با فقراي آفريقاييتبار طوري رفتار ميكنند كه گويي انسان نيستند.
در چشم خواننده، ميس هيلي آنقدر بدذات و نفرتانگيز است كه براي هلاكتش صبر ندارد. او در دشمنتراشي براي خودش استاد است و چه سفيد و چه سياه، دشمنان بسياري دارد. بااينكه ميس هيلي و خانم اسكيتر در دوران دانشگاه هماتاقي بودند اما در كتاب طوري به نظر ميرسد كه گويي او دهها سال از اسكيتر سن و سال دارتر است. هيلي با بدذاتي دربارهي مزاياي تفكيك نژادي سخن ميگويد و كارهاي دولتمردان ميسيسيپي را تائيد ميكند.
اخبار واقعي بهندرت راه خود را به كتاب باز كردند. درجايي از كتاب استاكت خاطرنشان ميكند كه «در ويتنام غوغايي است. لحن خبرنگار طوري است كه انگار به نظرش ماجرا بي قيلوقال تمام خواهد شد».
دوشيزه استاكت ذهن آزاديخواهي دارد؛ او با پسر يكي از دولتمردان محلي قرار ميگذارد، از خود ميپرسد كه چه بر سر كنستانتين، نديمهاي كه او را بزرگ كرده، آمده و ايبلين و ميني شريك اسرار اربابان خود ميشوند. تمامي اين اتفاقات دستبهدست هم ميدهند تا بلوا در اين داستان بالا گيرد.
گرچه رمان خدمتكارها موضعش را به سركوب فرياد اين خدمتكارها تغيير ميدهد (بهطور مثال يكي از خدمتكارها به جرم استفاده از دستشويي سفيدپوستان بينايياش را از دست داد)، اما خود خانم استاكت چنين موضعي ندارد. او بسيار به محبت و صميميتي كه بين اعضاي خانه، حتي آنهايي كه به نظر ميرسد هيچ مهري از يكديگر به دل ندارد، وجود دارد علاقهمند است.
اِيبلين دوستداشتنيترين شخصيت اين كتاب است، بهخصوص آن زمان كه مسئول تربيت مِي موبلي، نوزاد تازه متولدشده نيز ميشود. بااينكه او درد بزرگ كردن يك كودك سفيدپوست و ديدن سرد شدن او را چشيده است اما بازهم آغوشش را به روي يك كودك ديگر باز ميكند. در تائيد ضميمهاي كه دوشيزه استاكت به كتاب افزوده بايد گفت كه او بيش از هر كس ديگري با اين داستان آشناست؛ او خودش مادر نداشته و نديمهي سياهي به نام ديميتري او را تر و خشك ميكرده است. او ديميتري عزيزش را دوست داشت بيآنكه دربارهي گذشتهاش اندكي فكر كند و جايي گفت كه تأليف اين رمان در حقيقت تلاشي بود تا بتواند اين جاي خالي را پر كند.
بازيهاي مِي موبلي معمولاً به اين صورت است كه او تظاهر ميكند در فروشگاه وولز وُرف به اعتصاب نشسته و تظاهر ميكند با روزا پاركستوبوس را ميراند. زندگي زنان جنوبي در حقيقت پرخطرتر است و در كتاب طوري به تصوير كشيده شده كه انگار خطر واقعي از آنها به دور است.
بعدها زماني ميرسد كه دوشيزه اسكيتر با گوش دادن به آهنگهاي خوانندهي نو آوازه، باب ديلان، خود را سرشار از خوشبيني مييابد. اگر او آهنگ «مرگ هتي كارولِ بيكس» از همين خواننده را ميشنيد ممكن بود پا از جهاني كه براي مخاطب ساخته بيرون بگذارد، جهاني كه گرچه سرشار از ناملايمات است اما بازهم از واقعيت و رنجهايي كه سياهپوستان در واقعيت متحمل شدند فاصله دارد. آهنگ مرگ هتي كارول بيكس دربارهي پيشخدمتي است كه در اثر ضرب و شتم يك نجيبزادهي سفيدپوست جانش را از دست ميدهد.
مشاهده و خريد كتاب از سايت كتاب فروشي كاواك