كتاب گفتگو در كاتدرال
اثر ماريو بارگاس يوسا
كتاب گفتگو در كاتدرال
در ميان نويسندگان امريكاي لاتين كمتر كسي پيدا ميشود كه در نوشتن بهپاي ماريو بارگاس يوسا برسد. اين نويسندهي ۳۸ سالهي اهل پرو، در طول يك دهه فعاليت هنري توانست نگارش سه رمان بلند، دو رمان كوتاه و يك مجموعه داستان را به پايان برساند. از آنجا كه اين شش اثر بهواسطهي موضوعات و ساختاري كه دارند به نحوي به يكديگر مرتبط هستند، شايد بتوان آنها را يك اثر واحد دانست؛ يكي از بزرگترين آثار داستاني در ادبيات آمريكاي لاتين امروزي. ماريو بارگاس يوسا همواره آرزو داشت تا همتاي رماننويسان بزرگ قرن نوزده، يعني ديكنز و بالزاك شمرده شود؛ بااينحال توانايي و سبك او، او را به فلوبر و هنري جيمز شبيهتر ساخت. ماريو بارگاس يوسا با نوشتن اين شش اثر، فهرستي از تمامي حقايق سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي پرو را به تأليف درآورد؛ فهرستي كه بايد مورد بحث قرار گيرد.
بارگاس يوسا كاملاً از عمد تصميم گرفت كه صداي كشورش باشد. او پيرو سارتر بود و تصميم گرفت كتابهايي بنويسد كه بازتاب دنياي منحط آن زمان باشد؛ دنياي آلودهاي كه در آن بهرهكشي از هنديها و كارگران رواج داشت، دنيايي كه قرباني امپرياليسم بيگانگان بود و بورژواي داخلي نيز با آن همدست بود. بارگاس يوسا به دليل اعتقادات اجتماعي كه داشت همواره موردحملهي راستگرايان كشورش بود. نخستين رمان او، در حياط همان مدرسه نظامي كه در كتاب از آن بدگويي كرده بود سوزانده شد. بارگاس يوسا از حملههاي چپگرايان نيز در امان نبود. او جرئت كرده بود يورش شوروي را به خاك چكسلواكي زير سؤال ببرد و بعدها از رژيم سوسياليستي فيدل كاسترو به خاطر دستگيري شاعر كوبايي، هبرتو پاديلا، انتقاد كرد كه سبب شد ياران قديمياش از او رو برگردانند.
اگر بخواهيم از اين ديد به او بنگريم، بارگاس از دستهي نويسندگان قالب امريكاي لاتين است؛ نويسندهاي انقلابي و متجدد كه از اثرش براي اهدافي بزرگتر بهره ميبرد. اين تصوير تا حدي درست است. تمامي اين ويژگيها در رمان جديدش، گفتگو در كاتدرال، نيز مشهود است. گفتگو در كاتدرال چشماندازي است دقيق رو به پروي اواخر دههي چهل و اوايل دههي پنجاه، زماني كه رژيم ديكتاتور ژنرال اودريا مانند سرطان به جان پروي آن زمان افتاده بود. بارگاس يوسا براي بازسازي آن دوران پر از رنج از مكالماتي پيدرپي و طولاني كه در باري به نام «كاتدرال» به وقوع ميپيوندند بهره ميگيرد.
اين مكالمات ميان مرد جواني به نام سانتياگو و رانندهي پدرش، آمبروسيو، شكل ميگيرند. سانتياگو روزنامهنگار جوان و پسر دون فِرمين، سياستمدار مشهور و ثروتمند است و در كل شخصيت چندان جذابي ندارد. او نماد نسل جوان پرو است كه ناخواسته خود را وارث كشوري فاسد مييابند و تلاش ميكنند تا از پذيرفتن آن سر باز زنند اما موفق نميشوند كشور را از نو بسازند؛ اين نسل جوان خوب شكايت ميكند اما قادر نيست كار مفيد و مؤثري انجام دهد كه سبب تغيير اوضاع شود.
دو شخصيت اصلي كتاب همانهايي هستند كه جذابيتهاي سركوبگر بورژوا را به نمايش ميگذارند، يعني پدر، راننده و دست راست ديكتاتور، برمودز. برمودز نمايندهي مردان سادومازوخيسم (كلمهاي كه گمان نميكنم نيازي به ترجمه و توضيح داشته باشد) و نماد سران شيطانصفت حكومت اليگارشي امريكاي لاتين است. گفتگو در كاتدرال كتابي است كه متن آن با متنهاي مرسوم كتب ديگر متفاوت است؛ همانطور كه منتقد ادبي، امير رودريگز مونيگال ميگويد، اين كتاب «مجموعهاي گفتگو است كه تحولات تاريخي يك ملت را به رشتهي تحرير درميآورد».
هر قسمت از مكالمهي ميان سانتياگو و رانندهي پدرش، به سبب يگانگي موضوع، چارچوب مكالمات ديگر ميان ديگر شخصيتها را پايهگذاري ميكند. نثر بارگاس يوسا در تأليف اين كتاب چنان پيچيده و سنگين است كه امكان دارد گروهي از مخاطبان را بترساند؛ مخاطباني كه همين حالا هم فاكنر را از ياد بردهاند، از مطالعه آثار ناباكوف خودداري كردهاند و از صميم قلب باور دارند كه آپدايك و سائول بلو از نويسندگان همين مملكت (آمريكا) هستند. مايهي تأسف است اگر نثر پيچيده و حجم زياد كتاب سبب شود افراد خود را از خواندن آن محروم كنند. اين كتاب روي نازيباي آمريكاي لاتين را به مخاطبان مينماياند؛ كاري كه كمتر كتابي پيدا ميشود كه از پس آن برآيد.
https://www.cavack.com/