كتاب ژرمينال
اثر اميل زولا

كتاب ژرمينال اثر اميل زولا، سيزدهمين كتاب از مجموعهي ۲۰ جلدي روگن ماكار است. اميل زولا متاثر از كمدي انساني بالزاك، اين شاهكار ادبي را نوشته است. اين مجموعه يكي از ستونهاي ادبيات ناتوراليستي است و بر پايهي زندگي شخصيتهاي مختلف از يك خانواده در فضاها و زمانهاي مختلف نوشته شده است. ژرمينال نام ماه آغازين بهار در تقويم فرانسوي است و رويدادهاي متعددي نيز در دوران انقلاب فرانسه در اين ماه رخ داده است.
كتاب ژرمينال اميل زولا را نيز ميتوان يك كتاب كاملا انقلابي دانست كه راوي تلاشهاي اتين براي بيداري كارگران در احقاق حقوق خود است. اميل زولا از اعتصاب معدنچيان در سال ۱۸۶۹ براي نوشتن داستان ژرمينال الهام گرفت و اين كتاب را در مدت ۱۰ ماه و بعد از سفر به معادن مختلف از آوريل ۱۸۸۴ تا ژانويه÷ي ۱۸۸۵ نوشت. اين كتاب بهسرعت محبوب شد و آن اثري را كه ميبايست بر روي طبقه كارگر فرانسه گذاشت، همانهايي كه در به خاكسپاري زولا فرياد ژرمينال ژرمينال سر ميدادند.اين كتاب توسط انتشارات نيلوفر و با ترجمه سروش حبيبي منتشر شده است.
قهرمان داستان
اتين قهرمان داستان كتاب ژرمينال يك كارگر منتقد كلاسيك با دغدغهها و عصياني دروني است. او الكلي است و به سبك ناتوراليستها، اين خصلت را از پدر به ارث برده. اتين كه به علت ايجاد جنجال در محل كار قبلي خود، به يك معدن دورافتاده جهت كار آمده است، خيلي زود تاب خود را ازدستداده و تلاش ميكند به كارگران معدن زغالسنگ، عمق حقيقت فلاكتي كه در آن دستوپا ميزنند را نشان دهد. او تلاش ميكند تا آنها را وادار به اعتصاب نمايد. اقدامي كه نهايتا منجر به درگيريهايي نيز ميگردد؛ اما نتيجه هرگز آن نميشود كه اتين انتظار داشت.
فيلم ژرمينال
اميل زولا در اثر ژرمينال بيهيچ باكي، برشهايي واقعي از زندگي كارگران آن روزگار را به تصوير ميكشد، تصاويري بسيار هنرمندانه كه خواننده را با خود به عمق تيرگي و بيهودگي حيات اين معدنچيان ميبرد. او درجايي دربارهي كتاب ژرمينال، اينچنين ميگويد : « قيام حقوقبگيران و فشار به جامعهاي كه يكلحظه از هم ميپاشد و، در يككلام، مبارزهي سرمايه و كار. اهميت كتاب در اين است، و ميخواهم كه ناظر بر آينده باشد و مسئلهاي را مطرح كند كه مهمترين مسئله قرن بيستم خواهد بود. »
از ژرمينال فيلمي نيز با همين نام در سال ۱۹۹۳ ساخته شد كه در جشنوارهي بينالمللي فيلم سزار توانست چندين جايزه را از آن خود نمايد.
بخشي از كتاب ژرمينال
« اتين آمد و در جاي آنها روي تير نشست. بار غصهاش سنگين ميشد و خود نميدانست چرا. به پشتِ پيرمرد كه دور ميشد، نگاه كنان، به ياد آن روز صبح افتاد كه به آنجا رسيده بود و به ياد سيل سخناني كه بادِ سيلي زن از سينهي خاموش پير، بيرون ميكشيد. چه فلاكتي! به اين دخترانِ از خستگي درماندهاي فكر ميكرد كه هنوز آنقدر احمق بودند كه بچه هم درست ميكردند: گوشتي براي بار بردن و كالبدهايي براي رنج كشيدن. اگر اينها همچنان به درست كردنِ بچههاي به گرسنگي محكوم، ادامه دهند، فلاكتشان هرگز تمام نخواهد شد.
آيا بهتر نبود سوراخ زير شكمشان را چفت كنند و رانهاشان را مثل وقتِ رسيدن مصيبت، جفت؟ شايد اين افكار غمانگيز به آن سبب در ذهن او بيدار ميشد كه از تنهايي خود احساس ملال ميكرد حالآنكه ديگران جفتجفت در پي كِيف ميرفتند. هوا ملايم و سنگين بود و خفهاش ميكرد و تكوتوك قطرههاي باران بر دستهاي تب آلودش ميچكيد. آري، اين راهي بود كه همه به آن ميرفتند. زور غريزه به عقل ميچربيد. »