كتاب گرگ هاي توي ديوار
اثر نيل گيمن

كتاب گرگ هاي توي ديوار اثر نيل گيمن داستاننويس معتبر انگليسي است. نيل ريچارد مك كينون گيمن متولد دهم نوامبر ۱۹۶۰ در پورتچستر انگلستان است. او به قلم خيالپردازانه و سبك نوشتاري علمي و تخيلياش معروف است. كتاب گرگهاي توي ديوار تمام ويژگيهاي زيباي سبك نوشتاري نيل گيمن را دارد. اين كتاب سرشار از خلاقيت بكر كودكانه و لحني زيبا و شيرين است. داستان كتاب در عين سادگي داراي عمقي جذاب و چندلايه است.
تصويرسازي اين كتاب توسط ديو مك كين انجام شده و به طرز چشمگيري زيبا و خلاقانه است. به جرات ميتوان گفت تصويرسازي ديو مك كين براي اين اثر دقيقا مطابق با فضا و لحن داستان است و مكملي است براي داستان جذاب نيل گيمن. نيل گيمن، كتاب گرگ هاي توي ديوار را از كابوس دختر چهارسالهاش الهام گرفته است. دختري كه يكشب خواب ديد در ديوار اتاقش، گرگهايي زندگي ميكنند. داستان كتاب گرگ هاي توي ديوار با محوريت لوسي، دختر كوچك خانواده نوشته شده است. لوسي يكشب احساس ميكند از ديوار اتاقش صداي گرگها را ميشنود. به سراغ پدر، مادر و برادرش ميرود اما هيچكس اين دغدغهي بهظاهر كودكانه را جدي نميگيرد. تنها ابهام در ديالوگ لوسي و اعضاي خانوادهاش اما يك جمله است : « اگر گرگها در ديوار باشند، همه چيز تمام ميشود. » جملهاي كه شايد پيام اصلي داستان در آن باشد؛ چه زماني همه چيز تمام ميشود؟
داستان كتاب گرگ هاي توي ديوار و قهرمان دوستداشتنياش لوسي، با تحقق ادعاي او، رنگي تازه ميگيرد و پسازآن كه خانواده با خروج گرگها از ديوار، مجبور به ترك منزلشان ميشوند، مقاومت لوسي نيز با جملهي « همه چيز تمام ميشود » آغاز ميگردد. ازاينجا است كه لوسي تصميم ميگيرد برخلاف تسليم خانواده، به فكر چارهاي براي بازپسگيري آنچه به آنها تعلق دارد، بيفتد.
كتاب گرگ هاي توي ديوار اثري است ارزشمند، آموزنده و دلنشين براي كودكان. البته تصويرسازيها و داستان شيرين اين كتاب ميتواند هر مخاطبي داشته باشد. اين كتاب كه در سال ۲۰۰۳ براي اولين بار در آمريكا منتشر شد، موفق به دريافت چندين جايزه ادبيات كودكان گرديده است. از گرگ هاي توي ديوار نمايشنامهاي نيز ساخته شده و اين كتاب به زبانهاي مختلف ترجمه گرديده است. اين كتاب توسط انتشارات پريان و با ترجمه فرزاد فربد منتشر شده است.
بخش از كتاب گرگ هاي توي ديوار
« در طول روز لوسي احساس ميكرد چشمهايي به او دوخته شده است و دارد او را از درزها و سوراخهاي روي ديوار ميپايد. از ميان چشمهاي توي نقاشيها او را زير نظر داشتند. رفت تا با پدرش حرف بزند. به او گفت: توي ديوار گرگ هست. پدر گفت : فكر نميكنم اينطور باشد، عزيز دلم ذهن تو بيشازحد خلاق است. شايد صداي موشهاست كه به گوشات ميخورد.
بعضي وقتها خانههاي بزرگي مثل اين خانه موشهاي بزرگ دارند. لوسي گفت : گرگاند. ميتوانم وجودشان را حس كنم. خوك عروسكي هم معتقد است كه آنها گرگ هستند. » « پدرش گفت : « بههرحال، مي دوني دربارهي گرگها چي مي گن؛ اگه گرگها از ديوار بيرون بيان، همه چي تمومه. » لوسي پرسيد: « كي اين رو گفته؟ » « مردم، مي دوني… همه مي گن. »