كتاب زندگي عزيز اثر آليس مونرو
مونرو و جايزهي نوبل ادبيات
آليس مونرو
آليس مونرو نويسندهي بسيار توانمندي است اما او قبلاً هرگز دربارهي خود چيزي ننوشته است. داستانهاي كوتاه او نوعي درخشندگي نامحسوس و پوشيده دارد. مجموعهي سال ۲۰۱۲، جشن چاپ مجدد كتاب او با بيان كلماتي دربارهي زندگي خود او به پايان ميرسيد: «من باور دارم كه آنها اولين و آخرين و البته نزديكترين كلمات دربارهي خود من است.»
آليس مونرو در سال ۱۹۳۱ متولد شد. او در كتابش مادري زيبا، ناراضي و اميدوار را توصيف ميكند و پدري كه با او ارتباط و توافق بهتري دارد اما او را با كمربند كتك ميزند، با اين حال «در آن زمان اين تنبيه بيشتر رايج بود.» در جايي از داستان، او خانهي همسايهاي را در منطقهي روستايي انتاريو توصيف ميكند. «… كه ما نه آن را ميشناختيم و نه هرگز به آنجا رفته بوديم. آن خانه براي من شبيه به خانهي كوتولهها در قصهها بود؛ اما مردي كه آنجا زندگي ميكرد را ميشناختيم. نامش رولي گرين بود. با وجود اينكه اسمش مانند اسم غولهاي افسانهاي بود در ادامهي چيزي كه دارم مينويسم بخش ديگري به او اختصاص نميدهم؛ چرا كه قصه نمينويسم، دربارهي زندگيام مينويسم.»
داستان زندگي عزيز
مفهوم «زندگي عزيز» خواننده را به اين فكر مياندازد كه داستان چهها كه نميتواند باشد و چهكارها كه نميتواند بكند. رولي گرين يادمان مياندازد كه داستانهاي كوتاه مونرو چگونه كار ميكنند. او توانايي ذاتي براي معرفي شخصيتهايي دارد كه به نظر سياهيلشكر ميآيند اما باعث تغيير مسير داستان ميشوند.
در داستان «قطار»، يك دورهگرد كه قبلاً سرباز بوده، با زني در يك مزرعه ساكن ميشود و هم آنجا ميماند. در داستان «دالي»، يك فروشندهي دورهگرد لوازمآرايشي، با زني دوست ميشود و معلوم ميشود كه او، عشق قديمي همسر آن زن است؛ و در شاهكار «چشمانداز درياچه»، داستان دربارهي زني است كه نگران است مبادا حافظهاش را از دست بدهد. يك غريبه تصادفاً وارد باغش ميشود و با او صميمي ميشود. مونرو در نوشتن دربارهي اينكه چگونه مردم مسير زندگي يكديگر را تغيير ميدهند بسيار توانمند عمل ميكند. اگر رولي گرين شخصيتي واقعي نبود، مونرو دربارهي او داستاني مينوشت و به او اجازه ميداد در طول آن پيش برود.
ديگر اينكه او شخصيت رولي گرين را گير ميانداخت. اين توصيف فوقالعاده مختصر را از داستان «غرور» در نظر بگيريد: «هنوز هم آن ترديد عجيب و حس بيوزني نسبت به او وجود داشت؛ مانند اينكه منتظر بود تا زندگياش آغاز شود.» داستانهاي مونرو گاهي با همان بيوزني مشابه و پيشبينيشده به پايان ميرسند: پايانها مانند آغاز داستان، بهخوبي تشخيص داده ميشوند و مورد قضاوت قرار ميگيرند. «رسيدن به ژاپن» اينگونه پايان مييابد: «او تنها آنجا ايستاد، به انتظار هر چيزي كه قرار بود از آن به بعد اتفاق بيفتد.» و شما از اينكه بيش از اين نميدانيد خوشحال خواهيد شد. چرا كه چنين پاياني اجازه ميدهد زمان بيحركت بماند.